عبدالحسین جورکش فرهنگی بازنشسته کوهمره-شوراب -آبسرد

عبدالحسین جورکش

عبدالحسین جورکش در سال ۱۳۳۹ در کوه بوری روستای آبسرد کوهمره سرخی شوراب به هنگام کوچ و در چادر سیاه عشایری متولد شدم . پدرم که رحمت خدا بر او باد در کودکی پدر و مادرش را از دست داده بود؛ چون کودکی باهوش و سخت کوش بوده برای آموختن سواد و فراگیری قران به روستاهای اطراف که دارای مکتب خانه بوده می رود و پس از یادگیری قران  به روستای آبسرد بر می گردد و مکتب خانه ای دایر می کند . چون آن زمان روستا مدرسه نداشت بنده نیز نزد پدرم خواندن ، نوشتن و قران را یاد گرفتم .

زمانیکه توسط مرحوم بهمن بیگی معلم به آبسرد فرستاده شد من چون قرآن خوانده بودم  همان سال اول زمانیکه معلم مشاهده می کند  من سواد دارم مرا به کلاس دوم می برد  و بقیه بچه ها که برخی هم فاقد شناسنامه بودند در کلاس اول ثبت نام شدند و دبستان با یک کلاس دو پایه تاسیس شد ؛ من در یک پایه و بقیه در پایه دیگر ؛ من دارای هوش و استعداد خوبی بودم ،  چهار عمل اصلی بدون صدا و فوری حل می کردم ، نقشه ایران رسم می کردم و تمام استانها حتی شهرهای هر استان  بدون اشتباه و در جای خود در نقشه رسم می کردم  و نشان می دادم ؛ عجیب این بود که حتی یک شهری هم از قلم نمی افتاد ؛ دستگاهای بدن مثل یک جراح متخصص با نشان دادن تمام اجزای بدن همراه با تعریف کار هر قسمت از اعضا برایم خیلی ساده بود و بر روی تخته و کاغذ ترسیم می کردم.

سال پنجم ابتدایی تمام کردم ، با راهنمایی بازرس آن زمان  که آقایان جاودانی و سلطانفر بودند برای شرکت در آزمون دانشسرای عشایری ثبت نام کردم و در بین ۱۴۰۰ نفر قبول شدگان دوره ۲۲ دانشسرای  عشایری نفر اول بودم .

چند ماه که در دانشسرا مشغول به تحصیل بودم انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و رسم شد که هر صبح مراسم  دانشسرا با قراِئت قران شروع شود که قرائت قران صبحگاهی به من واگذار شد .

پس از پایان دوره به عنوان معلم عازم روستای آبسرد شدم اما به علت صعب العبوری مسیر و کمبود معلم هیچ کس حاضر به خدمت در آنجا نمی شد ؛ من ناچار بودم اکثر سال ها بیش از صد نفر دانش آموز در پنج پایه تدریس کنم .

عبدالحسین جورکش

نوشتن کارنامه ، شبه کارنامه ،دفاتر و ثبت و معدل گیری تمام دانش آموازان با دست انجام می دادم و حتی یک ماشین حساب ساده هم نداشتم .

 

عبدالحسین جورکشچند سال که گذشت هر سال یک سرباز معلم  و یا برخی از سال ها یک معلم با زور به آبسرد برای کمک به من می فرستادند ؛ چون مردم در فصل بهار و تابستان کوچ می کردند مدرسه هم نیمه سیار بود و ما هم تخته سیاه و چادر برداشته و همراه مردم به کوه های اطراف می رفتیم.  چون مردم همگی کارگر بودند و بی بضاعت و تنها کارمند روستا من بودم تمام سعی خود را صرف تدریس  و آوردن بچه ها به مدرسه می کردم تا شاید بچه ها به جایی برسند و از مشکلات نجات پیدا کنند .

امتحانات نهایی پنجم ابتدایی در روستای شورآب برگزار می شد و مجبور بودم با پای پیاده همراه دانش آموزان مسافت ۲۳ کیلومتری آبسرد تا شوراب را طی کنم ؛ اگر چنانچه امتحان در یک روز  تمام نمی شد شب در منزل یکی از همکاران می ماندیم  .

آبسرد مدرسه راهنمایی نداشت ؛ سعی می کردم هر طور شده دانش آموزان پس از کلاس پنجم در امتحانات مدارس راهنمایی  شبانه روزی سپیدان و دیگر شهرها شرکت نمایند و هر کدام که قبول می شدند همراهشان می رفتم و یک شب هم در همان نزدیکیها می خوابیدم تا بچه ها روحیه بگیرند ؛ برخی هم که قبول نمی شدند برای ادامه تحصیل به روستاهای اطراف می رفتند  و برخی هم ترک تحصیل می کردند چون بضاعت بیشتر از کلاس پنجم که توسط خودم اداره می شد را نداشتند.

آن زمان عشق و علاقه  بین معلم ،دانش آموزان و اولیاء برای درس خواندن و با سواد شدن بچه ها زیاد بود ؛ مردم هم خیلی به ما معلمان احترام می گذاشتند هر روز شام و ناهار مهمان مردم  بودم  برای مهمانی هفته ها قبل نوبت می گرفتند ؛ آرزو داشتم ناهار یا شام در منزل خودم باشم اما مگر میشد از دست مردم نجیب رهایی یافت و تا پایان سال  چندین نوبت مهمان هر خانوار بودم .

تمام کار و فعالیت ما و دانش آموزان توسط معلم راهنما که بازرس هم گفته می شد هر هفته و هر ماه ارزشیابی و امتحان گرفته می شد و گزارش کار معلمان توسط بازرسان نوشته می شد و یک نسخه تحویل اداره آموزش و پرورش داده می شد.

هیچ تبانی بین معلم و بازرس نبود ؛ تشویق و توبیخ فقط و فقط از روی تحصیلات و پیشرفت دانش آموزان و نظم و کار معلم با شناخت معلم راهنما مشخص می شد. آنقدر فعالیت می کردیم و کارمان را  به دقت انجام میدادیم  که با آمدن بازرس هم معلم و هم دانش آموز وحشت داشت چون منتظر نوشتن گزارشکار توسط بازرسان بودیم. از کم کاری هراسی نداشتیم چون کار به خوبی و عالی انجام میدادیم اما میترسیدیم از شانس بد، بازرس دانش آموز تنبل پای تخته سیاه برای سوال ببرد ؛ بازرسان زمان خدمت بنده در روستای آبسرد اقایان: ناظم جبارزاده ، خداویس قربانی پور ، تیمور رحمانی ناصرو ، منصور  امیری بوگی و چند نفر دیگربودند.

در آن زمان ما فقط معلم بودیم یعنی کار ما تعلیم و تربیت بود و کاسبی دیگری انجام نمیدادیم چون خلاف شان معلم می دانستیم که غیر از تعلیم و تربیت برای امرار معاش به کار دیگری بپردازیم. با همان حقوق کم راضی بودیم حتی به اقوام هم کمک می کردیم و قرض الحسنه می دادیم . من با حقوق ماهیانه ۱۱۳۰ تومان استخدام شدم تا حدود پانزده سال خدمت بیشتر سال ها حقوقمان ثابت بود و بعد از آن حقوق ماهیانه بنده مثلا دو یا چهار یا هشت یا ده هزار تومان بود ؛ هرچند امروزه زندگی برای قشر فرهنگی با این حقوق کم سخت شده اما همیشه این مشکلات برای این قشر بوده ولی قبلا طوری خودمان در جامعه نشان می دادیم که دیگران تصور می کردند هرچه ثروت است مال معلمان است اما در واقع اینطور نبود بلکه قبلا سخت تر هم بود زیرا آن زمان معلم کارش فقط تعلیم و تربیت بود و کوشش می کرد این قداست محفوظ بماند.

بنده در آن زمان در روستای آبسرد علاوه بر اینکه یک معلم بودم چون خانه بهداشت در روستا وجود نداشت کار دارو و درمان مردم هم انجام می دادم و با ادارات مختلف همکاری می کردم ؛ کار پایگاه مقاومت روستا ، توزیع اجناس کوپنی و کار های مربوط به کمیته امداد فی سبیل الله انجام می دادم.

 برای اینکه بتوانم در رفع مشکلات روستا اقدامی انجام داده باشم به  عنوان کاندید شورای اسلامی که از طریق جهاد سازندگی اداره می شد ثبت نام کردم و توسط رای مردم به عنوان شورای اسلامی انتخاب شدم  و سال ها برای رفع مشکلات روستا اعم از لوله کشی آب آشامیدنی ، جاده ، اختلافات بین مردم ، گرفتن شناسنامه برای مردم که اکثرا فاقد شناسنامه بودند و… تلاش و کوشش می کردم .

در آن زمان درب منزلم به روی مهمانان که از ادارات و ارگان های مختلف به آن روستای صعب العبور می آمدند باز بود.

هنگامی که می خواستم برای کار اداری و تهیه وسایل مدرسه و … به شیراز بروم چون وسیله نقلیه نبود مجبور بودم پیاده به روستاهای اطراف بروم تا از آن جا ب شیراز بروم و هنگام برگشت دوباره همان سختی ها را تحمل می کردم.

چون روستا کوهستانی و صعب العبور بود  به فکر جابه جایی آن افتادم که با همکاری مردم روستا در سال ۱۳۸۰ از آن مکان به منطقه سیاخ دارنگون نقل مکان کردیم و مردمی که از تمام امکانات محروم بودند خوشبختانه با ساکن شدن در منطقه کنونی از مشکلات نجات پیدا کردند.

در این روستا اینجانب به آرزوهایی که در سر داشتم که بچه های روستا را از آن مکان پر از مشکل به جایی ببرم که دارای مدارس راهنمایی و دبیرستان و سایر امکانات باشد رسیدم و اکنون جوانانی که با گرفتن مدرک پنجم ابتدایی ترک تحصیل می کردند و به آرزوی خود نمی رسیدند در اینجا با داشتن امکانات به آرزوهای خود و پدرانشان رسیدند.

 خوشبختانه درحال حاضر  بسیاری از جوانان سخت کوش روستا در ادارات مختلف مشغول به خدمت هستند.

امیدوارم زحمات اینجانب مورد رضای خدا و خلق قرار گرفته باشد و اکنون پس از سی سال خدمت که بازنشست شده ام شغل مردم روستا که کشاورزی و کارگری است انتخاب کردم تا همواره در کنار مردم باشم.

توضیحات :

در طول خدمت چند مرتبه معلم نمونه شدم که یک گروه تشویقی دریافت کردم و چندین مرتبه بسیجی نمونه انتخاب شدم که گروه تشویقی  و درجه دریا دلی را از سپاه پاسداران دریافت کردم و موفق به کسب تشویق نامه ریشه کن کردن بی سوادی در این روستا از طرف نهضت سواد آموزی استان شدم .

خداوند به شما جوانان توفیق خدمت به اسلام و مسلمین عنایت فرمایید ، عاقبت بخیر شوید .

ارادتمند شما عبدالحسین جورکش

اول اسفند ماه ۱۴۰۰

 

گالری تصاویر :

عبدالحسین جورکشعبدالحسین جورکشعبدالحسین جورکشعبدالحسین جورکشعبدالحسین جورکشعبدالحسین جورکشعبدالحسین جورکشعبدالحسین جورکش

۲.۵ ۴ رای ها
امتیازدهی روی ستاره های زیر کلیک کنید
آواتار از  محسن جبارزاده
آرامشم حاصل تلاشم - انرژی مثبت دوستان و خانواده است هر جا قدمی بر میدارم تغییری مثبت را شروع میکنم . تا هستم مفید خواهم بود . روانشناسی را بهترین رشته دنیا میدونم
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x