مهندس میرزاحسین(عبدالحسین) شفیعی

مهندس میرزاحسین(عبدالحسین) شفیعی

*مردی صریح الهجه، بدون لکنت و با شجاعتی مثال زدنی به تمام معنا و یکی از افتخارات کوهمره*

*مقدمه-* در این مقاله به معرفی یکی دیگر از پیشگامان سواد و دانش و معرفت از روستای کره بس می پردازیم. چهره‌ای فرهیخته و خوش نام و معروف که اکثر نسل قدیمی همه او را می شناسند.
«مهندس میرزاحسین شفیعی» (عبدالحسین) از چهره‌های معروف و شاخص در سه کوهمره (سرخی، جروق و نودان).
مهندس عبدالحسین شفیعی یکی از دانش آموختگان تعلیمات عشایر و تربیت یافتهٔ مکتب جاوید نام محمدبهمن بیگی است مهندس شفیعی اولین مهندس کره بس است . از نظر بیان و گفتار و برش و عملکرد ایشان چهره‌ای منحصر به فرد می باشد.
*مهندس شفیعی از* *دید نگارنده:*

نام اصلی ایشان در شناسنامه «عبدالحسین» است اما نام محلی ایشان که همهٔ فامیل و بزرگان منطقه او به این نام می شناسند و خطاب می کنند «میرزاحسین» می باشد. به همین سبب نگارنده در معرفی این شخصیت بزرگوار از نام محلی ایشان در نوشتار به عنوان مهندس میرزاحسین شفیعی استفاده می نماید. ایشان از یکی از معتبرترین دانشگاههای ایران بنام دانشکده نفت آبادان در سال ۱۳۵۷ مدرک مهندسی برق گرفته اند. مدت مدیدی در منطقه نفتی گچساران به کار مشغول بودند. علاوه بر منطقه نفتی گچساران در مجتمع پتروشیمی شیراز، شرکت های عظیم پیمانکاری همچون تهران جنوب و جهان پارس و مدت مدیدی هم در شرکت شخصی خودشان به فعالیت مشغول بودند. ایشان اهل مطالعه و دارای شم و بینش سیاسی قوی نیز می باشند. شیوایی و بلاغت و سخنوری و رک گویی در صحبت ایشان حرف اول را می زند. مهندس شفیعی فردی دانا و راز نگهدار و بیشتر فعالیت‌هایی که انجام داده است بازگو نمی کند. در سخن گفتن و بیان نظرات و انتقادات خود در برابر اشخاص بزرگ انفعال و واهمه ای ندارد و به راحتی ایده اش را بیان می نماید. مهندس شفیعی دنیایی از خاطره هست که بیان آن در این مقال نمی گنجد. مهندس انسان وارسته و شوخ طبعی می باشد که در برابر همه نوع افراد فامیل با حالت تواضع و فروتنی برخورد می نماید. مهندس شفیعی با شجاعتی منحصر بفرد و تکرار ناشدنی هیمنه و غرور خدشه دار شده کره بس را باز گرداند و در سایه همین امنیت بود که جوانان برومند کره بس بالاترین مدارج علمی را طی کردند و الآن کره بس بعنوان ام القراء کوهمره سرخی زبانزد عام و خاص است. ایشان فردی عملگراست و کمتر حرف می زند . برادرانش در جهش اقتصادی اهالی کره بس نقش عمده ای داشتند. کارهای اینها در محل جزء اولین ها بود. به هرحال بزرگان فامیل و کسانی که برای محل سینه سپر کردند و بخصوص مهندس شفیعی و….و… نسل جوان و فهیم و آگاه فامیل آنها را فراموش نخواهند نمود.

میرزا حسین شفیعی

*بیوگرافی و تبار شناسی مهندس شفیعی:*
مهندس میرزاحسین شفیعی فرزند مرحوم امان الله در سال ۱۳۳۵ شمسی در روستای کره بس قدیم دیده به جهان گشود. در دبستان عشایری ده نمک زیر نظر زنده یاد عزیز الله شهریاری سواد و معرفت علم آموزی آموخت. در سن ۶ سالگی پدر خود را از دست داد. خانواده آقای شفیعی هنگام مرگ پدر ۵ برادر و ۴ خواهر بودند. اسامی برادران به ترتیب سن عبارتند از: امیر حسین، علی حسین، عبدالحسین، میرزاحسین و محمود.
محمود شفیعی برادر خرد سال آنها فردی اعجوبه وبا استعداد و دانش آموز دبیرستان عشایری شیراز بود که با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی در اوایل جنگ به جبهه اعزام شد و مدتی بعد خبر شهادتش آمد و در گلزار شهدای دارالرحمهٔ شیراز به خاک سپرده شد. مهندس شفیعی پدرش اصالتأ از طایفه بزرگ کوزرگ و مادرش از اولاد صفر سینعلی از اولاد ملا علی باز کوزرگی طایفه جهانخواه می باشد. تبارشناسی مهندس شفیعی از طریق پدر چنین است:
میرزا حسین شفیعی فرزند امان الله فرزند حسین فرزند کا شفیع فرزند محمد عباس فرزند عبدالحسین فرزند حسن که از اقوام اصیل طایفه کوزرگ می باشند.
حاج علی حسین شفیعی برادر مهندس شفیعی فرمود:
«ما با اولاد ملا محمود کوزرگی از گروه ملا نجف و گروه مشهدی صفر علی کوزرگی از یک خانواده هستیم. ما با اغلب کوزرگی های اصیل از یک رگ و ریشه هستیم. من بچه بودم که پدرم در سال ۴۱ فوت نمود. پدرم را در قبرستان دارالسلام شیراز به خاک سپردند. شهرت پدرم روی لوح سنگ مزارش امان الله حسینی درج شده است. آرامگاه مرحوم شهبازی بزرگ کلانتر کوهمره در جوار قبر پدرم هست. من هر وقت برای فاتحه سر قبر پدرم می روم سری هم به قبر حبیب خان می زنم و برای ایشان هم فاتحه می خوانم.»

مادر مهندس شفیعی زنده یاد «عطری جهانخواه» متولد ۱۲۹۶ شمسی فرزند ملا خانمحمد فرزند ملا علی باز کوزرگی (کره بسی) می باشد. مادر مهندس شفیعی دارای صراحت لهجه و از زنان شجاع فامیل و فوق‌العاده بسیار زیرک و سیاستمدار بود. مهندس شفیعی زیرکی و شجاعت و بلاغت در سخنوری را از مادر خود به ارث برده است. مادر ایشان نوه ملا علی باز بود. ملا خان‌محمد پدر مادر مهندس از افراد بسیار شجاع فامیل در جنگ های عشایری بود.
مادر بزرگ مهندس شفیعی (مادر مادرش) دختر مزیر سکندر (اسکندر) دودویی است. مزیر سکندر فردی معروف و از بزرگان و افراد سرشناس و بسیار ثروتمند دودو بوده و رابطه دوستی و خویشاوندی با ملا علی باز نیز داشته است. مزیر سکندر دودویی همان فردی است که بواسطه ارتکاب ملا علی باز به قتل یکی از کلانتران منطقه که ولی خان آن را بهانه می کند و ملا علی باز را زنجیر می کند که تحویل حکومت بدهد مزیر سکندر می رسد و جان ملا علی باز را نجات می دهد. ضامن ملا علی باز می شود و مبلغ صدتومان آن زمان که پول فوق‌العاده هنگفتی بوده به عنوان دیه مقتول به ولی خان پرداخت نمود و ملا علی باز را به کمک چند ترک ششبلوکی که دایی های ولی خان بوده اند نجات می دهد. ملا علی باز بخش وسیعی از املاک خود را در صحرای کره بس معروف به «مرو شور» بخاطر مبلغ صدتومان برای مزیر سکندر گرو می گذارد. بعد ماه به ماه یا سال به سال مبالغی به مزیر سکندر پرداخت می نماید، تا اینکه کامل دین خود را ادا و پرداخت می کند و املاک را پس می گیرد.
مادر مهندس شفیعی از طریق مادر زاد چنین فرد معروفی چون مزیر سکندر و از نسب پدر هم زاد ملا علی باز جنگجوی معروف منطقه معروف به شاخ کوهمره بوده است. «علی باز خینکی» یا علی باز خونی در سرتاسر منطقه در قدیم معروف بوده است.
مهندس شفیعی از کلام مادرش راجع به ملا علی باز و برخی مردان فامیل می فرماید:
«مادرم دنیایی از خاطرات گذشتگان بود. در مورد هر فردی از فامیل داستان و خاطراتی برای من نقل می نمود. تمام دقیق و مو به مو آنچه به ذهن داشت و شاهد بود نقل می نمود. مادرم هیچ وقت به پدر بزرگش نمی‌گفت علی باز می‌گفت «باباعلی». مادرم می گفت بهترین بچهٔ باباعلی خانجان بود که در نوجوانی کشته شد. [البته خانجان در سن ۱۸ سالگی به علت ناراحتی بخاطر ارتکاب به قتل یک نفر از طوایف هم جوار دچار سردرد شدیدی می شود و به خواب رفته و خوابی که دیگر برای او بیداری نداشت و ناکام از دنیا می رود]. مادرم ملا علی باز را کامل به یاد داشت و همیشه برای من شرح حال و داستانهای جدش ملا علی باز را شرح می داد و داستانهای تلخ و شیرین می گفت. می گفت باباعلی بین نوه هایش فقط من را خیلی دوست داشت و همیشه من را می‌گذاشت پشت ترک اسبش و کوچ می کرد.
مادرم در مورد هر کدام از عموهایش هم خاطرات گوناگونی به یاد داشت.
مرحوم زیادخان کدخدای فامیل را خیلی قبول داشت ولی می‌گفت شیرش سقلمچی هست خیلی صاف و صادق و ساده بخاطر صداقتش زود باور هست.
در مورد شجاعت و برخی خصوصیات فامیل فقط همیشه می‌گفت تو کل فامیل دوتا مرد بود یکی آقاجان و دیگری مرحوم کاکاجان. مادرم در خصوص اولاد خوبیار بزرگ و مابقی فامیل خیلی خاطرات در سینه داشت.»
مادر مهندس مثل دریا بود، مثل آتش بود. نگاه به هر فردی که می کرد جمله ای جالب بر زبان جاری می نمود. به سادات هم علاقه و اعتقاد شدیدی داشت. مادر مهندس شفیعی بخاطر برازندگی و شجاعت و غرور از طرف جدش ملا علی باز و پدرش ملا خانمحمد و عمویش زیادخان به «ملا مهتی» لقب می گیرد. برخی از ریش سفیدان فامیل می گویند دوتا زن در فامیل بود که از نظر رشادت از برخی مردان سر بودند و در وجود آنها و رفتارشان نمونه هایی از صفات و اخلاق ملاعلی باز نمایان می شد. اول عطری دوم مشهدی خاور!. اگر این‌ها مرد شده بودند شاید سرنوشت فامیل چیز دیگری می شد. اولی نوه علی باز دومی فرزند علی باز. ملک محمد جهانخواه نوه ملا علی باز چند سال پیش در خصوص صله ارحام برخی افراد فامیل و عرضه و لیاقت برخی اشخاص فامیل از نظر غیرت و تعصب و ضرب المثل معروف «غیرت علی بازی» در مورد عمه اش مشهدی خاور که از نظر عطوفت و مهربانی و نگاه به فقراء هوای تمام فامیل را داشت بحت می نمود و در لابلای سخنش این عبارت جالب را به ذهن سپردم. ایشان راجع به سه شخصیت معروف فامیل و اولاد ملا علی باز در خصوص عمه اش مشهدی خاور و دختر عمویش عطری و پدرش زیاد خان فرمودند: « این سه شخص همه چیز آنها علی بازی بود. زنده بودنشان، مرگ شان، زندگی شان، مردم داری شأن؛ همه علی بازی بود.»

*خاطراتی از برادر* *مهندس شفیعی:*

حاج علی حسین شفیعی برادر مهندس خطاب به نگارنده در خصوص نگارش و ثبت بیوگرافی اشخاص بزرگ فامیل و منطقه و معرفی آنها به نسل جوان فامیل ضمن تشکر و تشویق به ادامه کار نگارشی فرمودند: «چرا راجع به آقاجان و معرفی ایشان چیزی نمی نویسید؟! در باره دو شخص اسم دار فامیل آقاجان و زیادخان بنویس. مرحوم مشهدی زیادخان یک دانشمند بود. پیش بینی های او امروز در فامیل داریم می بینیم. مادرم همیشه برای ایشان احترام زیادی قائل بود. این عمویش را بیش از سایرین پسندش بود. طرف شور و قولش همیشه مشهدی زیادخان بود. هرکاری مدنظر مادرم بود و قصد انجام آن را داشت اول مشهدی زیادخان را می طلبید و با او شور می کرد و اگر موافقت می کرد انجام می داد.»
خاطره دیگر حاج علی حسین در خصوص علت وصلت پدرش با فامیل صفر سینعلی بخصوص اولاد ملا علی باز و پذیرفتن ایشان به عنوان داماد.
حاج شفیعی می فرماید: «پدرم امان الله در فامیل معروف به «امونی» یا «امانی» بود. نگو امانی بگو امینی. چون بسیار امین و سلیم النفس و فرد بی آزار و فوق العاده عاقل و با درایت بود. از مکنت بسیار خوبی هم برخوردار بود، بزرگان کره بس که به سفر زیارتی و یا سربازی می‌رفتند خانه و زندگیشان را تحویل پدرم می‌دادند. می گفتند امونی سید حسینی است. پدرم علاوه بر اینکه دستش به دهانش می‌رسید بلکه از نظرعفت و پاکدامنی در کل فامیل نمونه بوده و به خاطر همین ویژگی ها و صفات دیگر مورد علاقه شدید ملا علی باز و فرزندانش قرار می‌گیرد. به هرحال ملا علی باز اعتماد بسیار شدیدی به پدرم داشته است. زمانی که پدرم مجرد بوده است قبل از ازدواج با مادرم؛ یک روز در فاصله دور ملا علی باز با دوربین صحنه‌ای را در مکانی مشخص می بیند که پدرم با آن مواجه می‌شود. عین امتحان افراد و گزینش آنها!. در این صحنه عفت و پاکدامنی پدرم معلوم و آشکار می‌گردد. بعد از دیدن این مشاهده به فامیل و بستگانش می گوید فلانی خویشاوند و محرم ما است. بعد به پسر ارشدش ملا خانمحمد می گوید باید دخترت را بدهید امانی. به هرحال علی رغم اینکه پدرم اهل جنگ و جدل نبوده ملا علی باز به پسر ارشدش مرحوم ملا خانمحمد توصیه می کند که دخترت را را باید به امانی (امان الله) بدهید. پدرم تا لحظه وفات علی باز و خانمحمد را یک لحظه رها نکرد.» این دو خاطره هم بسیار جالب و آموزنده است و حاوی نکات ارزشمندی بود که ارزش ماندگاری دارد.

*معرفی مهندس شفیعی از کلام خودش:*

جناب مهندس میرزاحسین شفیعی در مورد بیوگرافی و تحصیلات خودش می نویسد:

«من در سال ۱۳۳۵ در روستای کره بس قدیم متولد شدم. سال ۱۳۴۱ به مدرسه رفتم. در مدرسه همیشه نمره اول بودم. در امتحان نهایی کلاس ششم در کل کوهمره نمره اول شدم. سال ۱۳۴۷ در کنکور دبیرستان عشایری شیراز شرکت کردم و در بین کل طوایف عشایر نفر سوم شدم. سال ۱۳۵۳ در امتحان نهائی دیپلم در فارس نفر دوم شدم و بلافاصله در کنکور سراسری هم نفر هجده هم شدم. در دانشکده نفت آبادان مهندسی برق خواندم. در دانشگاه با مرحوم محمد جواد تندگویان [شهید تندگویان وزیر سابق نفت در زمان جنگ که در اسارت به شهادت رسید] همکلاس بودم. زبان عربی و ترکی را می‌دانم ولی هیچگاه صحبت نمی‌کنم. به زبان انگلیسی مسلط هستم. اولین فارغ التحصیل دانشگاهی از کره بس و کوهمره سرخی بودم.»

*مطالب جالب و کلیدی* *از کلام* *مهندس شفیعی:*

جناب مهندس در خصوص مطالب متفرقه می نویسد:
«من اصالتاً کوزرگی هستم و کوزرگی هم خواهم ماند و افتخار می‌کنم که کوزرگی هستم.
شرافت و نجابت را از مرحوم پدرم، شجاعت را از مادرم و عقل و درایت را از مزیر سکندر [مزیر سکندر دودویی پدر بزرگ مادری مهندس] به ارث بردم.» عمل گرا هستم و رابطه خوبی با شوآف و تئاترهای روحوضی و تبلیغات ندارم. مشک آن است که خود ببوید ، نه اینکه عطار بگوید.
یک بدهی تاریخی به مرضیه جهانخواه این شیر دختر دارم که هنوز ادا نکردم.»
جناب مهندس در خصوص پیشینه برخی املاک کره بس
می نویسد:
«کلیه املاک زیر جاده شاهی از گردنه کره بس تا دشت با (دشت باغ) کاملاً متعلق به کوزرگی ها بوده و بالای جاده تا رودخانه قره آغاج متعلق به دودو بوده و یک چهارم املاک سهم دودو متعلق به خانواده مزیر سکندر بوده است و جالب است بنچاق هم دارد. کراچ جز گروه مرحوم رئیس فضل الله نوادگان دختری مزیر سکندر هستند که همون دختر مزیر سکندر هم کدخدای آنها بوده است.
جز املاکی که از کوزرگی ها خریداری شده، املاکی که اکنون تحت مالکیت بنگری ها، بنه زردی ها و کره بسی ها هست غصبی است و متعلق به کوزرگ بوده. [البته نمی شود که تمام املاک نقاط یاد شده را غصبی دانست. برخی غصبی و برخی غصبی نیستند. کوزرگی ها بسیاری از املاک خود را در قدیم به اهالی روستاهای یاد شده فروخته اند و هنوز هم عده‌ای از مردم کوزرگ در منطقه کره بس مالک هستند و کشاورزی می کنند و اسناد برخی املاک غصب شده را دارند.]

پسران مزیر سکندر محمد رشید و شاهرضا بوده اند. فامیلی قزلباش و برادران بگ میرزا فرزندان شاهرضا و مرحوم خانقلی فرزند محمد رشید بوده اند. خاندان ارزشمند احمدی در چنارفاریاب از طریق نیای مادریشان از نوادگان مزیر سکندر دودویی هستند و زنده یاد حاجی مخمل، حاج علی حسین و باباجان از اقوام نزدیک مادرم هستند. بزرگان آرندی هم از طریق مادر به مزیر سکندر وصل هستند. خانواده ما و عمویم نعمت الله ، خانواده فضلی [کا شکرالله] و خانواده محمد شاهین ( پدر مصطفی شاهین) عموزاده و اصالتاً کوزرگی هستیم.»

*از بنگر تا دو شلواری:*
*اگر این دختر* *خانمحمد است…*

بی پناهی بد دردی است. گرچه مهندس و برادرانش در طفولیت و صغر سن پدر خود را از دست دادند ولی خدا سایه مادری شیرزن و بی همتا را بر سر آنها گسترانیده بود.
خاطره‌ای جالب اما ناراحت کننده از مهندس شفیعی:
«کل زمین بنگر از منزل مرحوم حاجی سردارشاهین تا دوشلواری متعلق به پدرم بود. قباله داشت، از ملا محمود و ملا نجف کوزرگی خریده بود. بعد از فوت پدرم دوشلواری توسط … تصرف شد. زورمان نرسید. خیلی کوچک بودم. من کشت در دوشلواری یادم هست. مدرسه ای هم در جای فعلی منزل امیرحمزه شاهین ساخته بودند. هنوز مرحوم شهبازی یاغی نشده بود. یک روز نزدیک ظهر مرحوم حبیب خان با مرحوم حاجی سردار با ید و بیضا و همراهان در جای مدرسه فعلی بنگر داشتند برد و کیل می کردند. این محل جا خرمنی زمین ما بود. مادرم دست من را گرفت با هم رفتیم ببینیم چه خبره. حاج سردار داشت از مرحوم حبیب خان اجازه می‌گرفت مدرسه را در آن نقطه بنا کند. بناگاه مادرم دوتا سنگ بدست گرفت و از جمعیت کمی فاصله گرفت. صدازد حبیب خان از زمین بچه های یتیم من میری بیرون یا با سنگ می زنمت. حبیب خان از حاجی سردار پرسید این کیه؟ حاجی سردار جواب داد دختر خانمحمد پسرعلی باز هست. حبیب خان جواب داد اگر دختر خانمحمد هست حتماً با تمام وجود با سنگ می زنه و نباید من را اینجا می آوردی و از زمین بیرون رفتند و غائله تمام شد. مادرم به مرحوم حبیب خان گفت اینها زمین من را گرفتند در آن خانه ساختند و حالا می‌خواهند از قدرت شما برای گرفتن مابقی زمینهای بچه های یتیم من استفاده کنند… از رشادتهای مرحوم مادرم چندین خاطره بسیار ارزشمند دیگر هم دارم که اگر عمری باقی بود برایتان می نویسم.»
در خصوص مدرسه یکی از بستگان مهندس که شاهد بوده گفت مرحوم شهبازی وقتی اعتراض مادر را شنید و از مشهدی سردار پرسید که ایشان چه مشکلی دارد و چه کسی است و حاج سردار آن موقع مکه نرفته بود برای حبیب خان توضیح داد متوجه که شد کیفی در ماشینش بیرون آورد که پول زمین به مادر بدهد مادر گفت کلانتر بخشیدم. حبیب خان گفت مش سردار ما تو روی این زن شرمنده هستیم و از این زن باید فداکاری و بخشش را یاد بگیریم….

*اتفاقات ناگوار بعد از مرگ پدر:*
مهندس شفیعی از حوادث تلخ و دردناک خانواده‌اش بعد از وفات پدرش خاطرات تلخی دارد که با حفظ امانت داری گزیده هایی از آن خاطرات عین نوشتار مهندس ذکر می گردد:
«سال ۱۳۴۱ پدرم فوت شد، وضع مالی بسیار خوبی داشت. نزدیک به ۳۰۰رأس فقط آمار گوسفندانش بود. زمین به اندازه کافی داشت. افراد فامیل که دستشان تنگ بود را دائم حمایت می کرد. پدر درست قبل از عید در بیمارستان نمازی شیراز بدلیل مرض لاعلاج سرطان فوت کردند. بعد از وفات ایشان زندگیمان بهم ریخت. بیشتر گوسفندانمان را سرقت کردند آن هم توسط افرادی که….. به نام و نشان می شناسم. من بسیار کوچک بودم؛ قبل از عید منطقه ای در نزدیکی ده بنه زرد قدیم بود بنام بنار، علفهای خوبی داشت. گوسفندان را برای چرا به آنجا بردم؛ فکر می‌کنم ۱۱۰رأس آنها بیشتر باقی نمانده بود. گوسفندان می چریدند ناگهان دیدم سر و کله دونفر یکی چماق بر دوش و دیگری ششپر در دست از بنه زرد از طریق راه تنگ ذوالفقاری روانه ده بنگر بودند. به گوسفندهای من که رسیدند هر کدام یکی از گوسفندها را گرفتند که با خود ببرند. من را هم می دیدند. تهدیدم کردند که اگر زبان بازکنی فردا همینجا خونت را می ریزیم.
زمین و زمان بر سرم آخر شد. وحشت سراپای وجودم را فرا گرفت. این دونفر را کامل می شناسم. خدا رحمتشان کند…گفتم چکار گوسفند من دارید.؟! گوشم را پیچاندند و گفتند می خواهیم ببریم، قصابی کنیم و بخوریم. دوتا گوسفند گرفتند. چند قدمی که رفتند یکی از آنها گوسفندی را که با خود می برد رها کرد. رفیقش اعتراض کرد. آن دیگری که گوسفند را رها کرده بود گفت که اگر همسرم…. (همسرش را نام برد.) بفهمه مال اینهاست روزگار من را سیاه می کند؛ چون خیلی ها اینها را دوست داره.

آن بنده خدا کوتاه نیامد و گوسفند را با خود برد. با پایی لرزان و ترس از مادر گوسفندها را بطرف خانه راندم. مادرم عادت داشت جلو درب آغل می نشست و گوسفندها را تک تک شمارش می‌کرد. بمن گفت فلان گوسفند نیست! چی شده؟! از ترس تنبیه مادرم بدنم به لرزه افتاد و او فهمید که می‌دانم چی شده؟ بمن گفت اگر راستش را بگویی هیچ کاری باهات ندارم. وقتی عزمش جزم بود به سبیل های مرحوم پدرش قسم می خورد. شرح ماجرا برایشان گفتم. از خشم و غضبی که در چهره اش ظاهر شد وحشت کردم.! بغلم کرد و به من غذا داد و هیچی نگفت.
شب هنگام بچشم دیدم لباس مردانه پوشید، شال مرحوم پدرم بر کمر بست و یک کارد بزرگ و تبر تیز هم حمایل شالش کرد. یک ششپر هم در دست از خانه بیرون رفت. آن خدا بیا مرزی که گوسفند را برده بود آه در بساط نداشت؛ ولی مرحوم پدرش گله بسیار بزرگی داشت. مادرم بعد از حدود نیم ساعت برگشت و کارد را تمیز کرد. کارد خونی بود. صبح صدای گریه و زاری و فریاد از خانه آن مرحوم بلند شد کاشف بعمل آمد که شب گذشته گرگ به آغل گله بسیار بزرگ او حمله کرده و شکم هفت گوسفند اورا پاره کرده. مادرم گفت این تلافی همون گوسفندی است که دیروز فلانی برد. بزرگتر بشوید باید از تک تک اینها که بعد ازفوت پدرتان ظلم کردند حساب پس بگیرید.
این داستان را چندین سال پیش، پس از سالها در یک مجلس عام، در عروسی پسر مرحوم…. در … برای همه و در حضور خود فردی که زنده بود و گوسفند را برده بود بازگو کردم. فامیل آن دو فرد کامل می دانند. حتی برای بزرگان منطقه هم بازگو کردم.»
آری اینکه گفته اند مادر مهندس شفیعی عطری جهانخواه دختر خانمحمد زاد ملا علی باز رفتار و زنده بودنش علی بازی بوده است واقعاً یک حقیقت بوده است. ملا علی باز هم هروقت مورد غارت قرار می گرفت چند برابر تلافی می کرد.

*سنگر باباعلی:*

بابا علی منظور ملا علی باز کوزرگی (کره بسی) پدر بزرگ مادر مهندس شفیعی است. مادر مهندس شفیعی زنده یاد عطری جهانخواه همیشه در ذکر نام پدربزرگش مرحوم ملا علی باز به پاس حرمت و احترام از عنوان «باباعلی» استفاده می نمود. استاد و مهندس خبره جناب میرزاحسین شفیعی در خصوص سنگر ملا علی باز و دوتن از فرزندانش بنام های ملا خانمحمد و ملا زلال خاطره‌ای از زبان مادر بزرگوارشان طبق عرف محلی نقل نموده و عین نوشته مهندس چنین است:
«در میدانه یا همون میدنه [میانه، میان رود، دشت میان رود] روبروی ده قدیم کره بس [ده کهنه] که متعلق به مرحوم حاجی باباجان و کل فامیل کره بس هست بالای تپه مشرف به گچون سه سنگر وجود دارد. باور کنید دست نخورده باقی مانده است. این سه سنگر متعلق به علی باز، خانمحمد و زلال بوده است. مادرم اواخر عمرش من را آنجا برد و نشانم داد. می گفت من همیشه در سنگر باباعلی بودم و از همینجا با مهاجمان به کره بس قدیم می جنگیدند.»
این خاطره و بیان شجاعت و رشادت باباعلی چشمان نگارنده را پر از اشک نمود. بابا علی جد شیر پدری نگارنده هم هست. ای کاش خصلت‌های غیرت باباعلی و طایفه داری اش در اولاد ما هم نمایان بود. آخ روزگار بابا علی باز و فرزندانش برای حفظ طایفه و فامیل و اولاد خود در دوران پر آشوب چه مصیبت هایی کشیده اند که تازه ما دریچه هایی از آن را از کلام مهندس شفیعی از قول مادرش می شنویم….
سخن ماند از عاقلان یادگار.
تمام مطالب مقاله مهندس شفیعی همه جالب و آموزنده و خواندنی می باشد. طایفه و فامیل جهان خواه، روستای کره بس و نسل جوان کهمره به چنین شخصیت فرهیخته‌ای مباهات می کنند.
سبز باشید و سربلند.

*اسماعیل جهانخواه*
*۲۰ آبان ۱۴۰۰*

اسماییل جهانخواه

*اسماعیل جهانخواه نویسنده*
*۲۰ آبان ۱۴۰۰*

گالری عکس مهندس میرزاحسین(عبدالحسین) شفیعی:

مهندس میرزاحسین(عبدالحسین) شفیعیمهندس میرزاحسین(عبدالحسین) شفیعی مهندس میرزاحسین(عبدالحسین) شفیعی مهندس میرزاحسین(عبدالحسین) شفیعی مهندس میرزاحسین(عبدالحسین) شفیعی

۰ ۰ رای ها
امتیازدهی روی ستاره های زیر کلیک کنید
آواتار از  محسن جبارزاده
آرامشم حاصل تلاشم - انرژی مثبت دوستان و خانواده است هر جا قدمی بر میدارم تغییری مثبت را شروع میکنم . تا هستم مفید خواهم بود . روانشناسی را بهترین رشته دنیا میدونم
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x