سید احمد ثمین شاعر و نویسنده کوهمره

سید احمد ثمین

Visits: 106

احمد ثمین

سید احمد ثمین در نخستین روز از آذرماه سال ۱۳۴۷ هجری شمسی در روستای بالاده -که امروز شهر محسوب می‌شود- از توابع شهرستان کازرون دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در دبستان عشایری با مدیریت شادروان استاد محمد بهمن بیگی و زیر نظر معلمان خوش‌ذوق و پرکار عشایری به پایان رسانید. از همان دوران علاقه به شعر و ادبیات و هنر خوشنویسی و نوشتن نستعلیق -که در آن زمان خط عشایری بر روی تخته سیاه نام گرفته بود- با روح و جانش چنان عجین شد که عاشقانه اشعار کتب درسی را حفظ می کرد و به شاهنامه خوانی علاقه نشان داد. او تحت تأثیر آموزش اساتید و معلمان بزرگی چون کیهان ایمانی، اردشیر ایلان، اصغر گندمکار به هنر شعر و شاعری روی آورد.

دوران راهنمایی و دبیرستان را درعلامه طباطبایی تل ابیض وبالاده سپری نمودند که استاد ومعلم هنرمندو خطاط چیره دست وفرهیخته ای بنام عبداله سهرابی نگاه ویژه ای به ذوق هنری ایشان داشتند وشاگردخود راهمواره استادخطاب میکردند

کم‌کم به سرودن ابیات متفرقه و دلنوشته پرداخت که با تشویق دوستان و معلمان همواره ذوق او را برای نوشتن دو چندان می کرد.

آشنایی او با خانم شریعت ادیبی -شاعر فرهیخته کازرونی- نقطه عطفی در شعر و شاعریش شد و او را چنان مجذوب شعر کرد که بعد‌ها به پاس قدردانی نام تنها پسرش را ادیب نهاد و به سبب علاقه‌مندی به اشعار پروین اعتصامی دخترش را پروین نامید.

شادروان اصغر گندمکار شاعری عارف و علاقمند به اهل بیت عصمت و طهارت بود که این ذوق شاعرانه را در وجود ثمین شکوفا کرد و این خمیرمایه تحول و آغازی نو شد برای سرودن شعر.

ثمین پس از اتمام دوران دبیرستان در سازمان تعاون روستایی مرودشت به عنوان حسابدار مشغول به کار شد و سالیان بسیاری از جلسات شعر و شاعری دورماند اما پس از انتقال و سکونت در ‌شیراز دوباره به دنیای شاعری برگشت و در جلسات شعر انجمن های ادبی طنزفارس وانجمن ادبی کهمره وبانوی غزل وباغ شاعران شیراز وشهرهای مجاور باعث شد که بارها ازایشان درصداوسیما مصاحبه های متعددی پخش واشعارشان درصفحات ادبی نشریات مختلف کشور چاپ ومنتشرشود

ثمین با پشتکار و همت و علاقه وافرش به شعر به سرعت پیشرفت کرد و اکنون اشعارش از نظر لطافت و روانی کلام چنان دلنشین است که هر مخاطب را به وجد می‌آورد. احساسات درونیش را پاک و بی آلایش بیان می‌کند و همین خواننده را مجذوب می‌نماید. علاقه و تعصب این شاعر فرهیخته به فرهنگ و هنر و اهالی آن ستودنی است. به زادگاه خود شهربالاده ومردم این بخش و همچنین شهرسیدان مرودشت تعلق خاطرفراوانی دارند درشهرسیدان باهمت دو تن از فرهنگیان عضو شورای شهر بنام ابراهیم سجادیان واصغرسجادیان ومهندس رضایی که حامیان ودوستان صمیمی ایشان بودند توانست بامعلمان و دانش آموزان مدارس ارتباط ادبی وهنری خوبی داشته باشد از استادمسلّم و دلسوز جناب آقای سیدعلی موسوی که حق بزرگی به گردنش دارند همیشه به نیکی یاد کرده وبخش بزرگی ازموفقیت خودرا حاصل لطف وزحمات ایشان میداند

از این شاعر به جز مجموعه حاضر، دو مجموعه دیگر هم زیر چاپ است: یکی مجموعه شعر با عنوان درّ ثمین ۲ و دیگری خاطرات ثمین که مجموعه‌ای از خاطرات اوست و با زبانی طنز آمیز بیان می‌شود و بسیار خواندنی است.

✍🏻به قلم مژگان مهبودی -بهار-

جروق

گوهر بخش جره بالاده می باشد جروق جــایگاه مردم آزاده می بــاشد جروق در شمال بخش زیبای جره بالاده هست سرزمینی دلگشا با مردمی زیباپرست سرزمینی دیدنی تر از بهشت جاودان توتیــای چشم میهن خاک حاصلخیز آن گفتن از خاک جروق و روستاهایش کنون قطره ای باشد ز دریای عظیم و نیلگون سیزده آبادی اش هر یک ز یک زیباتر است می کند زیبایی اش هر آدمی را شاد و مست روستاهایی به زیبایی و رخشانی ماه چون دیرونک ، بیخک و سربیخک و یا تنگ گاه دیدن از مهبودیِ علیــا و کوشکِ بــاقری یا کشاورزی و مهبودیِ سفلی،ٰ بنگری هر یکی با دیدنیهایی که دارد محشر است باعث آرامش روح و روان و خاطر است سوی گلزار شهیدان چون روی با احترام بر کبوترهای خونین بال آنجا کن سلام گر به دنبال صفــای باطنی و تزکیه کن زیارت بارگاه پاک بی بی حوریه شاه فضل و شه فضایل هم دو تن از اولیاست مرقد آنهـا زیــارتگاه مــردان خداست بارگاه پیرشمس الدین مکانی دیگر است جایگاه زائران و رهروان حیدر است از جروق و کوه بیل و دیش و کاروز و بدُو کوه سرطاوی که در زیبایی اش مانی فرو بشنو از بَردِ هُما این سنگ زیبای قشنگ ماجرای دزد و دخت کدخدا ، تیر و تفنگ دیدن تنگِ قشنگِ آب دزدک بی گمان همچو قلبی سبز و زیبا می تپد در این مکان آبشار آب سُر هوش از سر هر رهگذر می بَرَد گر لحظه ای آنجا کنی سیر و سفر گر گذاری پا به دشت و چشمهء چکمه علی پیش چشمت می شود باغ بهشتی مُنجلی از بلوط و پسته و بادام و کُلخُنگ و بنه رخت سبزی کرده بر تن دشت و کوه و دامنه آنچه گفتم وصف حال اندکی بود از هزار دیدنیهایش فراوان باشد و بس بیشمار می کنم کوته تمام گفته هایم از جروق دایره باشد جهان و نقطهء مرکز جروق . سید احمد ثمین کوهمره سرو دل آرای من ای گل سرخ من و سرو دل آرای چمن ای که با عطر تن خود بدهی جان به بدن لاله در دشت گرفته است ز رخسار تو رنگ دلنواز از تو شده در همه جا دشت و دمن هر نسیمی که گذر می کند از شهر شما می کند عطر تو را عرضه بر این شامهء من مردم شهر بدانند که این لطف خداست تا که هستی به برم فارغم از رنج و محن ای که درچشم منی خرمی صبح بهار ای که چون شبنم پاکی تو بدستان سمن سخنت ، شعر و نگاهت همه بیت الغزل است کندوی شعر و غزل داری به لبها و دهن میزند شرجی اندام تو طعنه به جنوب زلف مشکین تو خنثی بکند مشک ختن از همه خوبی خوبان تو نشانها داری چکد از هر سر انگشت هنرمند تو فن عدل و انصاف اگر بود به درگاه هنر مستندساز تو اول شود اسکار و به کن نیست تعداد هنرهای تودرحد وشمار که فزون است کمالات تو از حرف و سخن لطف و احسان شما چون دم عیسای مسیح میدمد معرفت و زنده کند عشق به تن یادتان کی برود از دل و احساس وجود ای که بهتر ز بهشتی و جنانی و عدن سیداحمد ثمین کوهمره  

دلم پیر شده

مشکل ازسوی شما نیست دلم پیر شده تن من خسته و بی‌جان و زمین‌گیر شده نیّتم رفتن و دل کندن و بی‌میلی نیست که به شوق تو دلم بسته و زنجیر شده قدر اصرار و تلاشم تو ندانستی و شد آنچه باید ، نه ، بشد وای... دگر دیر شده گفته بودم که بیا همدل و همراه شویم لجِ تو باعث این غفلت و تاخیر شده نوشدارو شدی آن‌دم که دگر سود نداشت مرگ بر لوح دلم حک شد و تقریر شده سر آن سفره که بدبینی و شک و دو دلیست به دلی عشق نمی‌ماند و دل سیر شده چون که خالیست شکم ، خرده نگیر از ایمان عشق از دل شده و نوبت تکفیر شده سیداحمد ثمین کوهمره آذر٩۶

ناسازگاری

سر نهم بر شانه‌هایت بوی باران میدهی بردرخت نیمه‌جانم باز هم جان میدهی من مگر دارم تب کنگو که دوری میکنی؟ این تب عشق مرا با بوسه درمان می دهی؟ درفراقت سوختم کو صبر و طاقت ماه من؟ هر نسیمی را بپرسم بوی کنعان میدهی ؟ در بن فنجان چایی حبٌه ی قندم فتاد گفتمش ای قندِ من، اخبار مهمان میدهی؟ بر دو چشمت دعوتم کردی ببینم قدرتت ارتش کل جهان را سان و فرمان میدهی جمع فیلسوفان به درگاهت تلمٌذ می‌کنند بسکه با عشوه‌گری، منطق و برهان میدهی کرده‌ای مجنون مرا در عصر و دوران جدید آدرست را جای ویلا در بیابان میدهی سید احمد ثمین کوهمره

حال روزم

حال و روزم را دوباره راهی غم کرده اند از دبیرستان عشقم رشته ای کم کرده اند کوله پشتی ها پر از سنگ سیاه زندگیست پشتمان را زیر بار زندگی خم کرده اند باغ رؤیاهایمان خشکید از دست خزان چشم نرگس★ را دوباره غرق شبنم کرده اند گربه مغموم و خسته چشم دارد سوی ما هریک از ما را به نوعی غرق ماتم کرده اند از هجوم خیل کفتاران به دشت سبز عشق آهوان از خاک اجدادی خود رم کرده اند شد بجرم عاشقی دشت شقایق قلع و قم صد ستم درحق نیلوفر* و مریم *کرده اند باغ را ویرانه کردند از تبر داران خود جای خرزهره و خاران را فراهم کرده اند تابه کی در گوش هامان شیون زاغ و زغن ؟ با قناری دشمنی های دمادم کرده اند ! بیگمان این پردهِ شب میرود صبحی کنار میشود فاش آنچه با فرزند آدم کرده اند!؟ سید احمد ثمین کوهمره

یلدای بالاده

میخواهم از یلدای بالادِه بگویم از رسم زیبا و خوش و ساده بگویم یلدا کنار آتش پاک اهورا دربخش بالاده "حسابی بودزیبا یلدا در آنجا فاقد از هر هندوانه بی چشم و همچشمی درآن عهد وزمانه شام از برنجِ چَمپایِ اصل وتکی بود محصول (دره بَردی) و از (سَهلِکی) بود آبداغک★و آبماشک★دمپختکی داغ ماست و کره،دوغ محلی، شیر وقیماغ★ یادش بخیر آن (شُلّه کنجد) های مادر درسینیِ کُنگره ای دوغوای مادر بابا بزرگی قصه هایِ ناب میگفت جور سیه زنگی به آن مهتاب میگفت وقتی گلوی ماه در چنگال زنگیست رخسار مه کم کم بسوی تیره رنگیست فریاد مردم خیزد از هرکوی وبرزن بانگ ( ولش کن) برلبان مرد وهر زن ساز و دهُل کوبیده وبرطبل طبال آنشب سیه زنگیِ بد را کرده دنبال آزادی مه را ز زنگی کرده خواهان آن مه زچنگال سیه زنگی برَد جان بابای پیر ما زشهنامه و سهراب خواند… سید احمد ثمین کوهمره

شب بخیر

شب بخیر ای باعث آرامش بی‌تاب‌ها قامتت قبله‌نمای مسجد و محراب‌ها شب بخیر ای آخرین شعر تر پایانی‌ام شب بخیر ای قرص خواب هرشب بی‌خواب‌ها شب بخیر ای تابش رؤیایی مهتاب عشق خنده‌ی نازت شده تفسیر اسطرلاب‌ها ای لبت شیرینی روزانه‌ی پرویزها رقص گیسویت دهد آهنگ بر مضراب‌ها با صدای پایت آید خنده روی پنجره پشت پایت کاسه‌ی چشمم بریزد آب‌ها دلخوشی‌هایم شده ، دیدار دورادور تو بوسه باران می‌شوی هر روز پشت قاب‌ها ای که از عطرت شده پر خاطرات و خانه‌ام زنده سازد نوشداروی لبت سهراب‌ها سید احمد ثمین کوهمره

سوی کوهمره

زسوی کوهمره باتب و تاب سرازیر است مستانه دوشاخ آب. دوتاروداست آنجا شوروشیرین. جره ،بالاده و راهی به دادین زدادین لشکری ازچشمه ساران خوش آمد گوید وهمراه آنان. به ره، باساز وبا آواز تنبور. شود قاطی سپس بارودشاپور. به نام دالکی چون شیر غران درآغوش خلیج فارس ایران. دهد پیغام زاگرس و دنا را. بر آن سوگند ارتش باسپا (ه )را بنام قطره هایت ای خلیجم به حفظ نام پاک تو بسیجم اگر دشمن کند برتو جسارت. کنیم از جان و دل جان را فدایت. بود نامت همیشه فارس ایران. به پایت مهری از خون شهیدان. بدان درجمع بدخواهان تازی. بنام « گلفِ پرشن» سرفرازی # سیداحمد ثمین کهمره

عید

عید شد و لاله رخی همچو گل عکس فرستاد و نمودش بمن تا که ازو چامه سرایی کنم چهچهِ سر داده،برانم سخن از کمر از چشم از ابروی او ((از لب و دندان و نمای بدن)) هرکه تو را دید هوادار شد حامیِ آن طره ی طرار شد در قفسِ عشق،گرفتار شد خم شد و درهم شد و بیمار شد ((مات شد و بست ،زبان و دهن))   در برِ تو ،غنچه کم آورده است حال خرابی،چو بم آورده است سروِ سهی،پشتِ خم آورده است حضرت مانی قلم آورده است ((تا بکشد نقش تو ای نسترن))   ای قدو بالات ،بلندای کاج ای به شب تار ،فروغِ سراج شادتر و سبزتر از برگ راج حق بُوَدت گر که بگیری خراج ((ازهمه ،از پیر وجوان ،مرد و زن))   چشم تو صد چشمه ز« دادین» بُوَد آینه ی روی تو از چین بُوَد طرز نگاهت ز چه آیین بُوَد؟ محضِ خدا گر که ترا دین بُود ((بوسه ای بر من بده و دم مزن))   «دادین» نقطه ای زیبا درکنار بالاده کازرون سید احمد ثمین کوهمره

خواهان کسی باش

دنیای کسی باش که دنیای تو باشد دلداده و شوریده وشیدای تو باشد . دنبال دلی باش که بی تاب تو باشد بیمار تو غمخوار و پذیرای تو باشد امروزِ کسی باش که دیروز تو بوده یاریگر آینده و فردای تو باشد . لب برلب هر ساغر و هر جام روا نیست لب را به لبی دوز که صهبای تو باشد . . هرکفش قشنگی نَبُود لایق پایت باید که سزاوار تو و پای تو باشد . در برکه و مرداب نمان ؛ ساری وجاری شو جانب آنجای که دریای تو باشد مگذار قدم بر در هر بی سر و پایی دل را به کسی ده که دل آرای تو باشد . «خواهان کسی باش که خواهان توباشد.» مجنون کسی باش که لیلای تو باشد . هرکس که شود تکیه گهت وقت مصیبت شایسته محراب و مصلای تو باشد کاری بکن ای دوست که در پهنهء گیتی انسانیت و عشق الفبای تو باشد . # سید احمد ثمین کوهمره

زیست بوم من

اگر سوزی تو ، جسم وجان بسوزد همه هستی و آب و نان بسوزد چراگاههای بسیار و مراتع حیات آدم و حیوان بسوزد صدای ناله و شیون در اید به همراهش نی چوپان بسوزد دل ماهور و کوه و کوهپایه تمام منطقه ، آسان بسوزد هزاران جوجه و تخم پرنده میان لانه‌ی مرغان بسوزد؟؟ بلوط و پسته‌ی وحشی و کُلخُنگ درخت دشت و کوهستان بسوزد مجک با صمغ و قندک بر گیاهان معاش و کار محرومان بسوزد نه تنها سوخته نان عشایر که نان زارع و دهقان بسوزد کدامین شخص بی فکری زد آتش که هر خشک و تری اینسان بسوزد چرا هرساله باید جنگل و دشت به قلب و گوشه‌ی ایران بسوزد «نه تجهیزات داریم و نه پولی» کنون باید به این عنوان بسوزد #سیداحمد ثمین کوهمره

⭕️خبر نگران کننده آتش سوزی در نقطه دیگری ازکوههای زاگرس درکهمره🔥

از سوی شهر و بخشم یارب خبر رسیدست آتش به کوه و جنگل بار دگر سررسیدست می‌رقصد آتش مست از ساز باد وحشی تیغ زبانه‌هایش بر خشک و تر رسیدست پشتش به باد گرم است این اژدهای آتش بر «تنگ خون» مهجور و بی سپر رسیدست اعراب و قوم تاتار بر جان جنگل افتاد بر هر تن درختی بنگر شرر رسیدست فریاد هر درخت و بوته بر آسمان است می‌ریزد اشک شاخه کو را خطر رسیدست هر گوشه‌ای درختی افتاده بر زمین و بر ساق و ریشه‌هایش گویی تبر رسیدست خاکستر است و دوده از بوته و علف‌زار در آسمان شهرم بی بال و پر رسیدست بنگر هجوم آتش در جنگل و مراتع بالاده و جره را چون سیل در رسیدست یارب برس به داد بخش و دیار نرگس آتش به خاک پاک و کوه و کمر رسیدست ✍🏻#سیداحمد ثمین کوهمره    
۴ ۳ رای ها
امتیازدهی روی ستاره های زیر کلیک کنید
آواتار از  محسن جبارزاده
آرامشم حاصل تلاشم - انرژی مثبت دوستان و خانواده است هر جا قدمی بر میدارم تغییری مثبت را شروع میکنم . تا هستم مفید خواهم بود . روانشناسی را بهترین رشته دنیا میدونم
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x