اشعار استاد علیرضا بازیاری شورابی

ali reza2
بعد از نه ماه ونه رور ونه ساعت ونه دقیقه درساعت شیش ونه دقیقه صبح *بیست *وشیشم *آذر هزار*و* سیصدو سی و چهار وهمراه با طلوع خورشید من به دنیا آمدم ،در واقع من متولد اواخر پاییز در پناهگاهی در قله کوه دلو کوهمره ومحصول مشترک کوهمره هستم.

صد جامه دریدم
صد جام بخورد
یک جامه بماند
ویک جام بماند
آن جامه دریدم
وآن جام. بخورد
من جامه ندریدم
وهیچ جام نخورد
هرکس که مرا دید
از بهر اثر آن ندیدن
نفهمید صد و یک جامه دریدم
و صد و یک جام بخورد

علیرضا بازیار
۹۹/۵/۲

در چهار گوشه گلیم
نقشی زده از ایران وطنم
ریش ریش وپاره
پاره تنم
چهار گوشه وطنم
کشان کشان نامردمان بی وطنم
غافل از این که پاره تنم
خون ریخته براین گلیم وطنم
خون اولاد این مردم است
در حکایت خیال خواب این مردم
خواب خام ونا پخته
حمله کردند ناجوان مردانه
با بیرقهایی به رنگ سبز
خون سرخ و شهامت شهادت گرفت
دشمن با توپ و تانک
ما دست خالی
با چوبهای بیرقی که چماق شدند
در طلوع خورشید در امتداد آن
صفی دراز تا ابد بسیج شدند
تانیمه های روز که جنگ پایان یافت
از آن صف دراز
هیچ در قایم خورشید
به زیر پاشدند
در امتداد دگر در پشت سر
با کوله باری تجربه
از هیچ زیر پا دراز
در پشت سرشدند
در امتداد این راه دراز وبی انتها
بیش ازچهل چله گذر زمان در غروب
چل چله آواره ویرانه شام شدم
در انتظار طلوعی دیگر
شیرینی شیرین وتیشه فرهاد
در جست و جوی طلوع فجر
سال هاست اسیر شبی سیاه شدیم
شب دراز است وقلندر بیدار
شاید که رها و ول از این اسقلال شویم

علیرضا بازیار شورابی

بوی استخوان سوخته

نمی خواهد بمیرد
سایه میسازد
آن مرد با بازوانش
از برای کودکی
زیر پستانهای مادری
قحطی است
شیری برای خوردن نیست
جان میسپارد کودک
لبش غنچه مک زدن
مرا خواب می آید
آن وقتی که دنیا را آب برده است
سیل وسیلانی سیلم
غمم نمی آید
تکرار است
چه کنم من؟
که او شیرش نمی آید
تفو تفو کنم روزگار
که کودک بی شیر نمیماند
خوش آمد گلوله ای
که زجرش دگر نمیماند
تفو تفو کنم
ای چرخ روزگار
که کفر ت نگویم
تفو کنم ترا
که سیل وسیلانی سیل
وسیل سیل گلوله ها سیل
تفو تفو کفرت نیست
چه نعمت است چشم؟
نکبت است کورم کن
محض رضای خودت
کفر نگویم کورم کن
دیر زمانی است
خوش نمیبینم
ستوه آمده ام کورم کن
صدای گلوله وخمپاره
شنیدن گریه گرسنه
بچه شیش ماهه
لا لایی لالایی
نگفته مادرش خوابش برد
سکوت نعمت است
دیر زمانی است نشنیده ام
صدای خنده ای چه چه بلبل
کرم بکن نعمتت نمیخواهم
تفو تفو ؛کفرت نگفته باشم
نعمت نمیخواهم
نکبت مرا . مرا کر کن
که بوی لاشه سوخته می آید
بوی کباب استخوان بی گوشت
اسکلت بچه شیش ماهه میآید
مشامم نعمت است . من نمی خواهم
دیر زمانی است
گل یاس ولاله و گل سرخ ، آخ
بویش نمی آید
تفت تفو کفرت نگفته باشم
نعمتت ، این مشام رامن نمیخواهم
نکبتم ده مشامی کور
بوی استخوان سوخته
طفل شیش ماهه نمیخواهم
جهان این چنین ومنم آدم
نمی خواهم
تفو برتو تفو برتو که گر کفراست
به جان آدمت من دگر سیرم سیر و
نه آن نعمت آدم بودنت میخواهم
مرا نکبت بده که از انسانیت دگر سیرم سیر
نه بوی گل میآید
صدای چه چه بلبل خنده مردم
نه دیداروسیل سیلانی
لیلی و مجنون نه شیرینی ونه فرهادی
طلوع خورشیدی
واین تکرار و عادت، خواب را من نمیخوا هم
اکه این انسان حیوان را من نمیخواهم
غروب است
میان مار و یمن ، داعش را من نمیخواهم

علیرضا بازیار شورابی
۹۹/۶/۱۲

گلگون به خون با بیرقی به رنگ سبز
در چله های. چله اش فریاد آی واویلا
گلگونتراز گلگون خون فزش خیابانها
شیرینی شیرین شد فرش خیابانها
آزادی و استقلال فرهاد فرش خیابانها
با این همه شیرینی شیرین
وفرهاد ها تیشه به دست
در پگاهان وصبح چله ای
رخت بر بست تاقوت
باقوت مردم و یاقوت رفت
در صبح چله ای چل چلهای آواره از وطن
با بیرقی به رنگ سبز
بر آواره های این وطن کوچ کرد ونشست
در پگاهان وصبح انقلاب

علیرضا بازیار شورابی

فریاد……. دوم
در لابه لای صدا وسرای جغد
در معیت کلاغی سیاه
ودر نعره زمانه وتلخ تر از زهر مار
در زیر پنجه های عقاب سیاه
در انحطاط رفتن به نا کجا
در تاریکی شبی سیاه
دستهای مشت کرده
فریاد آی واویلا
با بیرقی به رنگ سبز
باهمنوایی به یک نفس
دیگر بس است زندانی در قفس
سینه ستبر به هوای بیرون از قفس
گلگون به خون پنجه ای بر بیرقی به رنگ سبز
در چله های چله اش فریاد ها واویلا
گلگونتر از گلگون خون فرش خیابانها
شیرین به شیرینی اش شد فرش خیابانها
آزادی و استقلا ل فرهاد هم فرش خیابانها
قوت مردم ، افزونتر از افزون یاقوت رفت
صبح چله ای رخت بربست وطا غوت رفت
در صبح چله ای چلچله ای آواره از وطن
با بیرقی به رنگ سبز کوچ کرد
بر آواره های این وطن نشست
در پگاهان وصبح انقلاب همراه با طلوع فجر
ره گم کرده در این شب دراز شدیم
رفتیم و رفتیم تا ببینیم چه باید کرد
خانه نشین و خراب خواب در این شب درازشدیم
چهل چله واندکی بیش گذشت بیدار شو
که وقت کوچ است وهیج جلجله نیست
درلب گود نشستیم همه باهم تو لنگش کن دراز شدیم
نوبت به ما رسیده است همه با هم خودت لنگش کن بیدارشدیم
در انتظار چلچله همه مان چهل ویک چله و نیم پیر شدیم
از درازای شب که گذشت قلندر نیمه بیدار شدیم
دست بالای چشم ودر انتظار بهار نقاب
چشم در چشم وپنجه در پنجه عقاب
اگرچه دشمن ما عقاب سیاه پیراست
نشان به آن نشان که نشان ما شیر است
در عاقبت یک روز نا تمام
که راه رفته دگر باز نمیگردند
گمان کنم صبح پگاهان همین فردا
که کوچ هزاران هزار چلچله رقص کنان در راه است

علیرضا بازیار شورابی

۹۹/۵/۲۹

تو شهر ما
همه کوچه ها بن بستند
در بن بست کوچه همه
گرگم به هوا ویه قل دوقل بازی میکنیم
و بر دیوارتنها خیابان راه به در شهر
رد مار مولکی بر دیوار است
ردمارمولکی به دون سر
بر سنگ فرش خیابان
ومارمولکی به دون دم
بر دیوارخیابان دراز بی انتها
وساتور قصابی بر دیوار وسلاخی

علیرضا بازیار شورابی

خر داخل خر

من ذهنیات خود را
بر روی کاغذ که از قبل
خطهایی بر آن کشیده شده
وخط خورده رها میکنم
ومغز خود راتهی
در مغز تو اندوخته میکنم
آن هم در دنیایی
که هرگز
دو دوتایش لزوما چهار نمیشود
هر روز و هر سا عت وهر دقیقه
وهرثانیه ولحظه ای
دو دوتاها ی ریخته شده در مغزم
در چاله های مغز تو میریزم
چاره ای ندارم
باید تهی شوم
کسانی در صف هستند
که میخ طویله اشان
را در مغز من فرو کنند
من هم میخ طویله و دو دوتایی
که نمیدانم چرا چهار نمیشوند
در قعر مغز تو خالی میکنم
تا یک نفر از جلو صف
که به رویم تنبیده کم شود
ونفسی بکشم
واین در حالی است
که چندین نفر به ته صف اضافه میشوند
وتعداد زیا دی در راهند
وهرکدام اطلاعات جدیدی دارند
فقط جدیدند ویا تکرار ی با لعاب جدید
من مفلوک چه قدر
به چه اندازه مهم هستم
از زمین وآسمان
زیر زمین زیر دریا
همه در صف هستند ومشغول
او به آن میگوید دم گوشش چیزی
آن یکی مینویسد با قلم
یک چیزی
که فرصتی گیر بیاید
ومیخ طویله اطلاعاتشان را فرو کنند
وسر بی عقل خرشان را به
طناب میخ طویله سر من ببندند
از این همه میخ طویله فهمیدم
من خرترین خر روی زمینم
آخ که اگه من خر نبودم
(زبونم لال ببخشید
منظورم خدای نکرده
بازم میبخشید خجالت زدتم
چی بگم اصلا خودم خرم)
وتو راهم خر نمیکردم
بازهم دو دوتا چهارتا میشد؟

علیرضا بازیار شورابی

۹۹/۵/۱۹

از وقتی که فهمیدم
که خدا با حضرت آدم
به خاطر یک سیب چه کار کرد
سال هاست
سیب نمیخورم
میترسم خدای خانه
همسرم
مرا از بهشت خانه بیرون کند
گناه گندم هم
گردن کشاور زها
و کامبا ین هایشان
من نان ماشینی
میخورم
دیشب یه ساندیس
سیب خوردم
حالا در چهار چوب
درب خانه امان
ایستاده ام
بلا تکلیف

علیرضا بازیار شورابی

‌ ۹۹/۶/۱۶

روحش شاد

در شبی تاریکتر از امشب
با او قرار داشتم منتظرم بود
در کنار ساحل شنی
ریر تنها نور فا نوس دریایی
سالها بود که ساحل شنی
زیر امواج خروشان شسته شده بود
وتنها صخره های سنگی مانده بودند .
من خمود وپیر وفرتوت
هرگز عشق وامیدی در ساحلی
که روزی نامش ساحل عشق بود نداشتم .
فانوس بان بودم
دیر رسیده بودم
منتظر من نمانده بود
فانوس بان قبلی مرده بود

علیرضا بازیار شورابی

۷۳/۸/۱۷

کار از کار گذشته بود
دیگر مرغ یک پا راهم قبو ل نداشتند
بحث بالا گرفته بود
یکی میگفت مرغ اصلا پا ندارد
آن یکی میگفت مرغ سه پادارد
هردو دوست بودند
حالا من دومرغ دارم یکی بی پا ویکی سه پا
وصفر به اضافه سه هم که قطعآ مساوی چهار نمیشود

علیرضا بازیار شورابی

کار از کار گذشته بود
دیگر مرغ یک پا راهم قبو ل نداشتند
بحث بالا گرفته بود
یکی میگفت مرغ اصلا پا ندارد
آن یکی میگفت مرغ سه پادارد
هردو دوست بودند
حالا من دومرغ دارم یکی بی پا ویکی سه پا
وصفر به اضافه سه هم که قطعآ مساوی چهار نمیشود

علیرضا بازیار شورابی

یکی بود یکی نبود
آن هم که بود
دیگه نبود
سالها پیش
زیر کرسی
مادر بزرگ مادرم
بی بی جان بهار
همراه قصه پریا
اون همه
گلهای صورتی
داخل یه زنبیل بافتنی
محبت ها
بخشش ها
دوستی ها
بودن ها
نبودنها
جا های خالی
پیچ پیچک ها
نیلوفر ها
نامه رسون ها
نامه برها
گلهای سرخ تو سبدها
زیر کرسی
دستش تو دست مادرم
مادر بزرگ مادرم
بی بی جان پاییز
اون هم که بود
دیگه نبود
لاله های سرخ؟
آلاله ها ؟
قصه ما به سر رسید
فایده اش چی بود
کلاغ که بود
به خونش هم
رسیـــــــــــــٔـــد
قصه ما به سر نرسید
یکی بود یکی نبود
آن هم که نبود
حالا دیگه بود
تو خیابونها
نه زیر کرسی
قصه که نبود
نوه نوه مادر بزرگ مادرم
دستش تو دست مادرش
همراه با پدرش
بهار خانم
لاله های سرخ دور سرش
آلاله ها دور کمرش
اون هم تو دشت نرگسی
آخ چه شود
با اون سی بیل پدرش
چه کنم خواب دیدم
من چرا خواب دیدم
…………………….
……فردا……بهار…..
……..کلاغه……..؟؟؟؟!!!!
…..

علیرضا بازیار شورابی

۹۹/۵/۱۸

تو بازی قایم موشک بودکه گمش کردم

نوبت من بود. چشم که گذاشتم

دیگه پیداش نکردم

رفته بود

علیرضا بازیار شورابی

ســــفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر.

یادش بخیــــــــــــــــــــــــــــــــــر

در راه علم ودانـــــــــــــــــــــــش

راهی که مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن رفته بـــــــــــــــــــــــــودم

با ســــــــــــــــــر جدال با سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگ

سنگـــــــــــــــها بـــــابـــــا همه سخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

سنگی از بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا لا آمـــــــــــــــــــد

سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگــی به زیر فکنــــــــــــــــــــــــــــــََـــَــــــــدم

نفــــــــــــــــرین بر ایـــــــــــــن سنگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــها

کودک نبودم بـــــــــــــــــــــا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

راهی کــــــــــــــــه خــــــود رفتــــــــــــــه بـــــــــــــــــــودم

درلا به لای سنگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــها

سنگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــها غـــــــــــــــــــــــــــریبه بودند

آن جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا میـــــان

لا لـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه زاران

گلهــــــــــــــــــــــــــــــــام غـــــــــــــــــــــــــــریبه بودنـــــــــــــد

راهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی که مـــــــــــن رفــــــــــــتم

رفــــــــــــــــــــــــــــــــــتم به زیر سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگی

آن جــــــــــــــــــــــــا میان سنگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــها

گل هــــــــــــــــــــــــــــــــابرویم ریختـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــند

گفـــــــــــــــــــــــــتم که مـــــــــــن

بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

قایــــــــــم مـوشـــــــک بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــازی

رفــــــــــــــــــــــــــــــتم به زیر سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگـی

گفتم کجـــــــــــــــــــــــایی مهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسا

گفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتی

رفــــــــــــــــــــــــــــــتم که مـــــــــــن رفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتم

پاییـــــــــز و بـــــــــــــــــــــــــــرگ ریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزان

بـــــــــــــــــــــــــــــــــــا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــجایم حـــــــــــــــــــــا لا.؟

علیرضا بازیار شورابی

شق ال قمر

دوخط موازی
پهنای دشت
یکی مرکب عشق
لب رود ،پاک وروان
دگر را
خرافات ،جهل
سرو قامت
سیاه عشق
خونش برداس
باد در غبغب
تآسف وتعصب
بریدند سرعشق
شق ال ماه
شبه داس
سرماه هم بریدند
رومینا
شق ا‌ل. آه.
‌‌‌

علیرضا بازیار شورابی

۹۹/۳/۹

قایم موشک

توی بازی قایم موشک بود
که گمت کردم
نوبت من بود
چشم که گذاشتم
رفته بودی
دیگه پیدایت نکردم
تمام خانه راگشتم
دوباره ودوباره
نبودی
برای همیشه
نه میخواستیم ونه می‌توانستیم
خالی جایت را ببینیم
خاطرات را درخانه امان گذاشتیم
مسافر وآواره بارسفر بستیم
خانه ای دیگر
پراز طاقچه
ؤپراز عکسهای تو
تو بازی قایم موشک بازی
در پس عکسها
میگشتم
به دنبال تو
باغچه ای دارد
خانه نو
گل یاسی در آن کاشتم
آب به آن میدادم
همراه یادی از خا طره ها
یاس من
قد کشید
شده است سایه بان
گل کرده
ردی از تو میبینم ومیبویم
آن همه بوی گل کرده
گل یاس
شب در کناربوته یاس
به آسمان وماه مینگرم
مهسایم
به دنباله بوی گل یاس
ماه شرمگین خجالت زده
به زیر ابر میخزد
که او به زیبایی مهسا نیست
گرچه ماه
شب چهارده باشد
کجایی دخترم
در زمین هم نیستی
نیستی
در پشت عکسها لب طاقچه
کناریاس لب باغچه
باور نمیکنم نه باور نمیکنم
در آسمان نه
در زمین نه
به زیر سنگ نوشته ای
در بازی قایم موشک
خزیده باشی
با دلی به وسعت همه عطر گل یاس
وبه وسعت آه قلب پدری و مادری
دلم تنگ است وباورنمیکنم
که تو در زیر آن سنگ نوشته
آرام خوابیده باشی
ناز پدر
با یک دسته گل یاس
در کنار سنگ نوشته
مادرت چیده از باغچه خودمان
زیباتر ازماه
مهسا
همیشه ناز
پدر
دخترم
مبارکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باد روزت

علیرضا بازیار شورابی

۹۹/۴/۳

کیسه ای ازنمک بغل دستش بود
دستم را محکم در دستش گرفته بود
دستم زخم بود
نمکدانی با سوراخهای گشاد را ازنمک پر کرد
آبشاری از نمک بر زخمم میپاشید
دشمنی میکرد به اسم دوستی
دستم را تا آرنج داخل نمک کردم
تاکه دشمن شاد دوستان نمک نشناس نشوم
و زخمهای دستم آرام گرفت
نمک گیر نمک شده بودم

علیرضا بازیار شورابی

۹۹/۶/۲۱

کلانتری
بگو ببینم
چه کاره ای
جرمت چیه
دزدی
قا چا قچئ هستی
لاتی
کیف قاپی
جیب بری
قالپاق دزدی
دعوا خانوادگی
دختر بازی
کفتر بازی
اسید پاشی
آدم کشتی
معتادی
مال خری
کلاه برداری
چاقو کشی
مفسد فل عرص
باج گیری
ارازل واوباشی
قاتل زنجیره‌ای

علیرضا بازیار شورابی

گردی نان تافتون

آنها که قالپاق دزدند
قالپاق دزد نبودند
دنبال دزد نان شبشان میگشتند .
برق قالپاق ماشین بنز
چشم آنها را گرفت .
نزدیک که شدند
گردی قالپاق را
نان شب یافتند .
نا نداشتند از دیوار بلند
دزدان
نان شبشان بالا بروند .
در کوچه قالپاقی بازکردند .
قالتاق نبودند
خوابیدن با قالپاق
راهم بلد نبودند
زیر سر گذاشتند
وخوابیدند .
نان روز وبالش شب
پلیس هم در خیابان
خیابانی بر بالای شهر
گسترده در چین چین
دامن زخم خورده
اره وتیشه وکلنگ
در نیمه راه قله دماوند .
در خواب
گردی نان تافتون
خفته در لا به لای
گسترده چین چینش
دماوند
در پناه دامن بام ،
مام میهن
گشنه خوردن قالپاق
مسافر زندان
علیرضا بازیار شورابی
۹۹/۶/۳۱

زمین
با تو هستم
آری با تو هستم
که نفست بوی
ترنم
خوشه های خشم
میدهد
نفس نکش
با هر نفس که فرو میدهی
سیلی ویرانگر حیات
وچون بر آید
زلزله ای به کام تلخ
پس در هر نفست
دونکبت جاری است
ومن با دست چپ
وزیر درخت گیلاس
ادرار سگی پایش درهوا
حوا را غسل دادم
وتو هرگز فراموش نکن
واتفا قآ یونس هم
در دهان نهنگ
شاهد بود
علیرضا بازیار شورابی
۹۹/۶/۳۱

در زمانی که تمام یک طرفه ها
بن بستند
چه میشود کرد ؟
وقتی که دوطرفه ای هم نیست
در انتهای تمام یک طرفه ها
بغل عاشقانه ام را
برای دوستیهای یک طرفه
عبور از بن بست ها
باز کرده ام
بغلم کن
همه در صف ایستاده اند
قول مید هم پس از عبور
از بن بست
رهایت کنم
زیر تابلو توقف ممنوع
یا علی
خرت را از پل بگذران
من قول میدهم
زیر تایلو نه ایستم
حتی اگر دایره ای به دون خط
بر عمودی، آبی باشد
به شرطی که پشت سرت
را نگاه نکنی

علیرضا بازیار شورابی
۹۹/۶/۱۴

علیرضا بازیار شورابی

دل نوشته های استاد علیرضا بازیار شورابی

 

۰ ۰ رای ها
امتیازدهی روی ستاره های زیر کلیک کنید
آواتار از  محسن جبارزاده
آرامشم حاصل تلاشم - انرژی مثبت دوستان و خانواده است هر جا قدمی بر میدارم تغییری مثبت را شروع میکنم . تا هستم مفید خواهم بود . روانشناسی را بهترین رشته دنیا میدونم
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x